معاون شهرسازی و معماری شهرداری تهران تشریح کرد:
منشأ بزرگترین تهدید آینده تهران
مسئله اصلی «حومه تهران» است. حومه تهران در آینده ممکن است بزرگترین تهدید اجتماعی باشد. وقتی حومه تهران از خود این شهر قویتر شد، در آینده بحرانهای سیاسی با پیوست اجتماعی تهدید جدی برای مدیریت شهری و حتی مدیریت سیاسی کشور است. این اظهارات بخشی از دغدغههای حمیدرضا صارمی، دانشیار دانشگاه تربیت مدرس و معاون شهرسازی و معماری شهرداری تهران است. در ادامه مشروح گفتوگو را میخوانید.
وقتی ما از تهران صحبت میکنیم، نزدیکترین کلید واژههایی که در ذهن شهروندان تداعی میشود، ساختمانهای ناایمن، شهرفروشی، تراکم و نظایر آن است. شهرسازی چه مسیری را طی کرده که منجر به چنین برداشتی از شهر شده است؟
اینکه در تهران، شهرفروشی میشود، چنین نیست. ما چیزی به نام «شهرفروشی» نداریم. این واژه تا اندازهای سیاسی شده است. کلانشهرها معمولاً بلند قد هستند، در کشور ما هم تغییرات جمعیتی سبب شده تا حدود ۴۰ درصد جمعیت کشور در ۹ شهر زندگی کنند.
اینکه انتظار داشته باشیم شهری مانند تهران یک طبقه و دوطبقه باشد، در آن صورت، شرق آن به گرمسار و غرب آن به قزوین خواهد رسید. تهران جزو ۵۰ کلانشهر پرجمعیت جهان است و در میان کلانشهرهای بزرگ جهان، از همه کوتاهتر است. بنابراین واژه اشتباه شهرفروشی باید اصلاح شود.
در نظریات شهرسازی با دو نوع شهر مواجهیم. یکی شهرهایی با «تراکم کم» و دیگری با «فشردگی زیاد». بنابر اقلیم، جغرافیا و موضوعات جمعیتی انواع این شهرها با یکدیگر تفاوت دارند. بعضی مواقع در رسانهها و محافل میبینیم که تهران را با برخی از شهرهای اروپایی مقایسه میکنند. در حالی که برخی از این شهرها، فقط ۴۰۰ هزار نفر جمعیت دارند و این با شهر ۱۰ میلیون نفری قابل مقایسه نیست.
تهران اگر در زمره شهرهای فشرده قرار گیرد، قاعدتا مسائلی مانند سرانه فضای سبز، بازچرخانی آب، سرمایش و گرمایش در آن وضعیت بهتری خواهد داشت. در استانهایی مانند استان یزد به دلیل کویری بودن این استان، شهر بهتر است که گسترش افقی پیدا کند ولی شهرهایی مثل رشت، ساری و نوشهر و شهرهایی مانند اینها که زمین و آب آن مستعد کشاورزی است، گسترش افقی آنها باعث لطمه خوردن به کشاورزی میشود.
از این رو، باید مردم روی واژه شهرفروشی فکر کنند. ضمن آنکه در نظر داشته باشید که شهرداری یک نهاد سیاستگذار نیست، بلکه یک نهاد مجری است. سیاستگذار وزارت راه و شهرسازی است. وظیفه این وزارتخانه، «آمایش سرزمین» است و متأسفانه از این وظیفه خود طی پنج دهه گذشته غفلت کرده است.
در ایران ۱۴۰۰ شهر داریم که حدود ۲۵ درصد جمعیت کشور در هزار و ۲۰۰ شهر آن سکونت دارند. در حالی که اگر این شهرها بر اساس رتبه و اندازه شکل میگرفتند و جمعیت بر اساس فضا، فعالیت و سایر شاخصها، توزیع میشد، اکنون تهران و همینطور مشهد، تبریز، اهواز، اصفهان و شیراز هم به این شکل نبودند.
به هر حال باید امروز پدیده «تغییرات جمعیتی» را به عنوان یک واقعیت شهری بپذیریم و مواجهه ما با آن، مواجه عقلانی باشد. در تهران با وسایل حمل و نقل عمومی، ترافیک سنگین و آزاردهنده و مسائلی از این دست مواجهیم.
نهاد سیاستگذاری یعنی وزارت راه و شهرسازی اجرای برنامه آمایش سرزمین و برنامه منطقهای شهری را که از وظایف اساسی این وزارتخانه است، رها کرده و فقط به «طرح تفصیلی شهر تهران» میپردازد. این وزارتخانه نهادی است که همزمان برای هزار و ۴۰۰ شهر سیاستگذاری میکنند و این کار را به مشاورانی محول میکند که برخی از آنها حتی یک بار این شهرها را ندیدهاند و از تهران و در دفتر کارشان، برای این شهرها طرح تهیه میکنند.
مسئله ما این است که تهران قدری از شکل سیاسی خود خارج و بعد فرهنگی پررنگتری به خود بگیرد، شما مستحضرید که شهر یک پدیده اجتماعی زنده است. ولی تهران به لحاظ ساختاری از این حالت دور شده است. شما برای تقویت بعد فرهنگی این شهر، چه برنامهای دارید؟
من هم با شما موافقم که بعد سیاسی تهران بر سایر ابعاد آن سایه انداخته است. به این دلیل که تهران به اشتباه، مرکزیت سیاست، اقتصاد، فرهنگ، پزشکی و دانشگاهی است. یعنی توأمان در همه بخشها دارای مرکزیت است.
کشورهایی که شبیه ما، به جمعیت آنها افزوده میشود، همه مرکزیتها را در یک نقطه قرار نمیدهند و آن را در شهرهای مختلف تقسیم میکنند. در حالی که الان از همه جای کشور برای دریافت درمان بهتر، آموزش بهتر و شغل بهتر روانه تهران میشوند.
در دنیا شهرها اساسا مراکز فرهنگی محسوب میشوند. شهرها با «هویتهای مشترک» در آینده روبهرو هستند و چارهای نداریم جز اینکه برای این هویتهای مشترک فکر کنیم. شهر درواقع مرکز جشنها و رویدادها است.
اگر شهر، دارای مرکزیت فرهنگی باشد، در یک تعطیلات آخر هفته، مردم تهران باید در این مراکز باشند، نه اینکه از این شهر فرار کنند.
من شهرهای برخی از کشورهای اروپایی را دیدهام که به طور مثال، مقابل شهرداری از روز اول سال نو میلادی تا روز آخر تعطیلات، مراسم هست و به بهانههای مختلف هم این مراسم وجود دارد. اگر بخواهیم تهران به یک شهر فرهنگی تبدیل شود، این موضوع نیازمند این است که شهرهای بزرگ کشور هر کدام نقش ویژهای را ایفا کنند، مثلا قطب پزشکی کشور به شهر شیراز برود.
برای نیل به این هدف چه موانعی وجود دارد؟
مهمترین مانع، نپرداختن به آمایش سرزمین است. کشور برای غلبه بر مشکلات راهی ندارد، به جز اینکه به طرح منطقهای که سال ۱۳۵۱ شرکت «ستیران» تهیه کرد، برگردد. باید دوباره یک برنامه منطقهای تهیه شود. چون اگر آمایش سرزمین نباشد، کشور در نظام برنامهریزی شهری مانند گردابی است که دور خودش میچرخد و هیچکس این گرداب را در تغییرات جمعیتی، مدیریت نمیکند.
الآن مسئله فقط تهران نیست، مسئله اصلی «حومه تهران» است. حومه تهران در آینده ممکن است بزرگترین تهدید اجتماعی باشد. وقتی حومه تهران از خود این شهر قویتر شد، در آینده بحرانهای سیاسی با پیوست اجتماعی تهدید جدی برای مدیریت شهری و حتی مدیریت سیاسی کشور است.
شهر باید محل رویداد باشد تا مرکزیت فرهنگی شود. وقتی ما از تهران صحبت میکنیم، از یک جامعه ۱۰ میلیون نفری صحبت میکنیم و ممکن است در یک رویداد خاص یک جمعیت پنج میلیونی نفری بخواهد در رویدادی شرکت کند، حال آنکه زیرساختهای ما فقط پاسخگوی۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر است. باید در جشنها و اعیاد برای این منظور برنامهریزی کنیم. در حالی که عید نوروز یعنی بزرگترین جشن ملی کشور، تهران حالت تعطیل به خود میگیرد.
عدهای از متخصصان معتقدند که توسعه تهران با توسعه نیافتگی آن رابطه مستقیم دارد. یعنی هر چه در تهران برای گسترش امکانات در ابعاد مختلف برنامهریزی شود، ما با سیل بیشتر جمعیت و کمبود امکانات در این شهر مواجهیم. این معادله را شما چطور حل میکنید؟
مسئله این است که ما سیاستگذار نیستیم. من اگر بخواهم پاسخ سؤال شما را بدهم، باید بگویم نیازمند مدیریت واحد شهری هستم. یعنی مدیریتی که بهداشت، آموزش، اوقات فراغت و امنیت در کنترل اوست، در حالی که در کشور ما هر چیزی به صد جا آویزان است.
یعنی اگر شهرداری بخواهد به یک هتل پروانه بدهد، مستلزم کسب اجازه از چندین نهاد است. همین الان ۵۰ درصد ترافیک شهری ناشی از فرهنگ رانندگی است، ولی اجازه نمیدهند هیچیک از ابزارهای فرهنگی برای بهبود شرایط، دست شهرداری باشد. اساسا دولتها دوست ندارند که بخشی از قدرتشان را به شهرداریها واگذار کنند.
بالاترین ملاک عمل همه ما، قانون است. در ماده ۱۳۶ قانون برنامه سوم توسعه، مجلس الزام میکند که دولت ۲۳ وظیفه خود را به مدیریت شهری واگذار کند. دولت نه تنها هیچ یک از این وظایف را محول نکرد، بلکه چند اختیار شهرداری را هم گرفت. در قانون اساسی اصل ۱۰۰ به صراحت اعلام میکند که مدیریت در تمام سطوح آموزش، بهداشت و… باید در اختیار شوراها باشد، اما الان شوراها فقط شورای شهرداری هستند و ما چیزی به نام شورای شهر نداریم.
حاکمیت باید بپذیرد که مدیریت امور شهری باید به مردم سپرده شود. خود مردم بهتر از دیگران میتوانند شهر را اداره کنند. اگر ما به این نتیجه برسیم که فهم مردم در مدیریت شهری از ما بالاتر است، بسیاری از مشکلات حل میشود، ضمن آنکه سرمایه و اعتماد اجتماعی هم افزایش مییابد.
سرمایه اجتماعی ما در مدیریت شهری ضعیف است، در حالی که در مسائل دیگر قوی است. به عنوان نمونه در محرم و اربعین، عده زیادی از مردم پای کار میآیند، چون سرمایه اجتماعی در این بخش قوی است.
در یک کوچه شش متری، آپارتمانهای فشرده به هم قرار دارد و ناگهان صبح می بینیم که به یک ساختمان قدیمی در همین کوچه، مجوز ساخت 6 طبقه دادهاند. این اتفاق چگون رخ می دهد؟
در کوچههای ۶ متر، ۸ متر، ۱۰ متر و ۱۲ متر، محدودیت ساخت داریم. اگر پروانه ساخت 6 طبقه در کوچهای با عرض کم رخ داده، مربوط به گذشته است و ما چنین اجازهای را نمیدهیم. ما نباید موضوعات را با هم قاطی کنیم. ایمنسازی شهر، بدون شک وظیفه ماست. الان دفاتر توسعهگری ما به درب خانهها مراجعه و التماس میکنند که با هزینه صدور پروانه نصف یا رایگان، ۵۰ درصد هزینه نظاممهندسی و وام، شهروندان برای نوسازی اقدام کنند.
سازندگان مسکن واقعاً چقدر استانداردها را رعایت میکنند؟ یک ورود متخلفان و غیرمتخصصان به حوزههایی است که اصلاً در تخصص آنها نیست. در مورد ساختمانسازی هم با همین مسئله روبهرو هستیم.
این معضل در شهرسازی کمتر شده است. ولی یک راه دارد، اینکه دولت یا مجلس، برای خانه و ساختمان «ضمانتنامه» تعیین کنند. الان اگر کسی ساختمانی بسازد و همان شب، سقف آن بریزد، کسی پاسخگو نیست، ولی در صورت تصویب قانون در الزام ضمانتنامه برای ساختمان، شرکتهای بیمه ساختمانی را ضمانت میکنند که سازنده و مصالح آن را بشناسند.